سلام دوباره خدمت همه شما گوگولی ها .
خوبید که ؟
واقعا خیلی بده . خیلی خیلی بده . به خدا بده . احیاناً کنکور رو میگم .
چرا آخه چرااااااااا ؟ چرا 12 سال درس رو باید تو 1 سال پس بدیم .
امروز از موسسه زنگ زدن گفتن از امروز کلاساتون شروع میشه . امروز . که احیاناً 18 تیره .
از امروز تا 5 تیر سال دیگه باید درس بخونم . که بتونم یه عمر راحت زندگی کنم ( مثلاً )
آخه این رسمشه من که از 20 مهر میرفتم سر درسو مدرسه حالا باید از 18 تیر شروع کنم .
واقعا چی میشد اگه کنکور نبود ؟
کنکوریای عزیز بشینید بخونید چون همه زحماتتون تو این چند سال بسته به این غول آخر داره .
بچه ها برام از امروز سر نمازاتون ، تو زیارتاتون ما رو دعا کنید که قبول بشیم فعلا .
تا پست بعدی .
یا حق
سلام دوستای گلم خیلی مرسی که به نوشته هام نظر میدید
اونایی هم که نظر نمیدن همونطور که از تیتر وب معلومه اصلا برام مهم نیست
میخوان بدن میخوان ندن ( فکر بد نکنیدا ) .
خوب داشتم میگفتم . راجع مطلب قبل که یه سری خوب نظر معمولیشونو داده بودن
اما یه سری خیلی بهشون بر خورد . میخوام از همینجا بهشون بگم که اصلا به تو چه که
من اینا رو نوشتم کٌفره ، به تو چه که کفره . کفاره داره به تو چه که کفاره داره . مگه تو خدایی ناراحت میشی .
خود خدا میدونه چیکار کنه باهام نیازی به طرفداری بنده هاش نداره . تــــــــمـــــــــا م *
ببخشید که یه کم تند رفتم خودشون خواستن .
مخلص همه بازدید کننده های خوش مشرب هم هستیم .
اگه وبلاگ داری آدرسشو بده تا با هم اگه خدا خواست فامیل شیم ( لینک کنیم )
من بی صبرانه منتظر نظرات قشنگتون هستم .
راستی دفه آخرتونم نباشه اینجا میاید بازم بیا.نگاه به یه بار اومدنت وبلاگ چقدر روشن شد
فعلا . بای
یه روز خدا دلش گرفته بود.هر وقت دلش می گرفت با یه نفر حرف میزد درد و دل میکرد.
اون یه نفر پیامبرش موسی بود
میدونی چی بخش گفت؟میدونی اصلا چرا دلش گرفته بود؟میدونی؟
خدا یه سوال ازش کرد. گفت موسی وقتی یکی یه معشوق داره .وقتی یکی یکی رو
خیلی دوست داره. انتظار نداره باهاش یه جای خلوت کنه
انتظار نداره وقتی هیچ کس نباشه باهاش درد ودل کنه یا نه بهتر بگم
انتظار نداره با معشوقش باشه.
موسی(ع)گفت:خداجون خوب درسته چرا ؟چی شده مگه؟
خدا گفت: موسی. من خدا تا صبح منتظر بنده هامم ولی اونا میگیرن می خوابن
کاری با من خدا ندارن.
خدای نازم من به فدات. نبینم غم تو جیگر تو بخورم.
من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت
درتهاجم با زمان آتش زدم.کشتم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من زمقصد ها پی مقصود های پوچ افتادم
تا تمام خوب هارفتندوخوبی ماند دریادم
من به عشق منتظر بودن همه صبروقرارم رفت
بهارم رفت عشقم مرد یارم رفت
کجارفت؟؟؟
هر کس به طریقی دل ما میشکند
بیگانه جدا دوست جدا میشکند
گربیگانه میشکند خوب بی خیال
یکی نیست بگه دوست تودیگه چرا؟
تقدیم به اونایی که دلشون رو با پاره آجور شیکوندن
(آخ آخ)
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
لوگوی دوستان
لینک دوستان
آمار وبلاگ
بازدید امروز :5
بازدید دیروز :5 مجموع بازدیدها : 75357 خبر نامه
وضعیت من در یاهو
جستجو در وبلاگ
|